احمد خیرآبادی، پس از زخمی شدن در جبهه جنگ برای مداوا و استراحت به تهران برمیگردد. پدر احمد فوت کرده و مادرش به کمک او نیاز دارد. احمد در کارخانهای مشغول به کار میشود و درمییابد که صاحب کارخانه، انصاری از راه تقلب و احتکار به مالاندوزی مشغول است. او در جمع کارگران انصاری را افشا میکند اما...
نقد و بررسی
ثبت نقد جدید